مجیستریوم نقاب نقره ای

سلام. کتاب مجیستریوم نقاب نقره ای جلد چهارم مجموعه مجیستریوم، و با اختلاف شاهکار کل این مجموعه است. این جلد واقعا همه چی تموم بود، دراما، صحنه های بامزه، زیبایی بصری، احساسات پیچیده، پشیمونی، فداکاری، صحنه های اپیک، واقعا هرچیزی که برای شگفت انگیز شدن و به خاطر موندن یک کتاب لازم باشه رو داشت. من معمولا این حرف رو نمیزنم، ولی خوش بحال کسایی ک هنوز این جلدو نخوندن :))) ( نشر مترجم : ویدا و پرتقال )

خلاصه داستان مجیستریوم نقاب نقره ای

از مرگ ارون، شش ماه میگذره، و کال تمام این شش ماه رو توی زندان بوده.

هیچ خبری از هیچکدوم از اطرافیان کال نیست، فقط بعضی از اعضای انجمن که هر از چند گاهی با سوال های تکراری، خسته کننده، و بی هدف سر میرسن.

تا الان خبر وجود روح کنستانتین در کال به همه رسیده، و تقریبا همون “همه” معتقدن کال، کنستانتینه. حتی خود زندانیا یا گارد ها هم علاقه ای به رو به رو شدن باهاش ندارن و از زبون چرب و جذابیتش میترسن.

یه روز، بالاخره اولین ملاقاتی غیر انجمنی کال سر میرسه، و اون کسی نیست جززز : جسپر!

پس وقتی عده ای برای فراری دادن کال از زندان نقشه میکشن، جسپر هم ناچارا همراهشون میشه.

خیلی فکر کردم چطور میشه این خلاصه رو کمی بیشتر کش داد، اما متاسفانه هرکلمه دیگه ای اسپویل محسوب میشه. پس …. بریم سراغ ادامه مجرا 😁

مجیستریوم نقاب نقره ای
مجیستریوم نقاب نقره ای

زود تند سریع سانسورا رو‌بگم ک بریم سراغ مطالب مهمتر : اونجایی ک کال و تامارا میرن اتاق جریکو رو پیدا میکنن، کیس داشتیم و ابراز علاقه. اونجایی ک با جسپر میرن و هرج و مرج زده های زیر آب رو میبینن، همدیگه رو به عنوان دوست دختر و پسر میپذیرن. یجا هم تامارا از کال خداحافظی میکنه و جلوی جسپر میبوسدش و میره. همین.

اول درباره یه شحصیت نه چندان جدید صحبت کنیم : جریکو. دفتر خاطراتش، دردناک ترین چیزایی بود ک تابحال خونده بودم. برام سواله ایا کنستانتین میدونست روح داداشش داره مصرف میشه یا نه.

به نظرم جریکو کسیه که باید خیلی بهش بیشتر پرداخته میشد، هرچند دیر این پرداختن رخ داد، ولی بازم خوبه ک داشتیمش. اگه کن میدونست، اونوقت واقعا شاید هیولا بود. شاید کسی ک تمام این مدت شخصا براش دلسوزی میکردم که فقط داداششو میخواست، فقط داداششو نمیخواست، شاید هیچوقت اصلا نمیخواست! یا حداقل بعد از قضیه ماکار شدن و غیره.

هنوزم، اینا چرایی کشته شدن دوستاش توسط خود کن رو توجیه نمیکنه. با بقیه جادوگرا کار ندارم اصلا، ولی وقتی کن سارا و بچه اشو دید، چرا سارا رو کشت؟ یا داداش سارا رو، اونا ک دیگه دوستاش بودن… میدونین چی میگم؟ مگه اینکه عقلشو از دست داده بوده باشه. اونجایی ک سر میز غذا، جوزف بچه ها رو به دوستای کن تشبیه میکرد، واقعا یه لحظه ترسیدم نکنه تاریخ تکرار شه …

و حدس بزنید چی : شد! تاریخ تکرار شد، هرچقدرم که کال میخواست جلو شو بگیره. یاد اون دیالوگ از رافل از اس جی ای افتادم که میگفت : past is present, present is past. the story goes round and round again ….و چقدر این حرف درسته.

لازمه اشاره کنم که اخر کتاب، به نظرم یکی از زیباترین تصویر سازی های ممکن رو داشتیم، جنگی که همیشه ازش یاد میشد دوباره داشت رخ میداد و خیلی خیلی توصیفش قشنگ و بی نظیر بود. اون ابهت، و ترس، حس از دست دادن، حس دلتنگی و غم و همه چیز با تمام وجود حس میشد. همین یه چپتر کاری کرد که من برم کتابای دیگه این دوتا نویسنده رو بخونم.

مجیستریوم نقاب نقره ای زبان اصلی
مجیستریوم نقاب نقره ای زبان اصلی

من، بهتون گفتم چقدر ارون و کال رو دوست دارم. و این فرندشیپ بی نظیری که دارن ( اگه توی چنل تلمون باشید، میدونید که خیلی به این موضوع تاکید کردم😂) و خب، دیگه ببینید چپتر اول چقدر برای من سخت گذشت. با اینکه اینقدر اخر جلد سه حالم بد بود ک از یکی از بچه ها خواستم برام اسپویل کنه و میدونستم ارون زنده میشه، ولی هنوزم اسمش میومد، بغض بدجور منو میگرفت. نمیدونم کال چجوری اون شش ماه رو تحمل کرد، البته ک مجبور بود، ولی هنوزم سخت و طاقت فرساست.

مجیستریوم نقاب نقره ای نشر ویدا
مجیستریوم نقاب نقره ای نشر ویدا

کتاب از زبون سوم شخص بیان میشه، ولی سوم شخصی که همیشه پیش کاله، یجورایی اول شخص کال داره داستانو میگه، و به همین خاطر احساسات کال نسبت به هرچیز قراره احساسات خواننده باشه. و بود! تمام مدت من بی صبرانه، بدون ذره ای تردید در درستیش، میخواستم ارون برگرده. باور داشتم که با زنده شدنش، همه چی اتوماتیک درست میشه. اون بخشی از کال که به این باور داشت و خود کال احمق خطابش میکرد، در من هم بود 🙂 تا اینکه برگشت! وقتی زنده شد، عمیقا خوشحال بودم. از اینکه خب، دوباره ارون داریم! میخواستم برم تو کتاب و تا ابد بغلش کنم، نذارم هیشکی نزدیکش شه ( احتمالا جز کال )

ولی درست نبود. و این چیزی بود که کال هم متوجهش شد. هرچقدر غم انگیز، سخت، و دوست نداشتنی، خود ارون هم میدونست کامل برنگشته. ارون خودش نبود، حتی اگه هرج و مرج زده هم نبود. اونجا بود ک منم پشیمون شدم، اونهمه حس درستی تصمیم، پوف! دیگه نبود….

بازگشتش غلط به نظر میرسید، شاید واقعا هیچوقت نباید اینطور میشد، شاید واقعا وقتش بود ارون استراحت کنه، هرچقدر هم که برای زنده ها دردناک میبود. بعد همه چیز که برای ارون رخ داده بود، منطقی به نطر میرسید. من فقط نمیدونم کال چطور گریه نمیکرد … چون من تمام چپتر اخرو با دید تار خوندم :)))

شاید اگه یه ادم معمولی اینا رو بخونه بگه وا، شخصیت کتابه دیگه، این مسخره بازیا چیه. ولی واقعا ارون برای من هرچیزی جز یه شخصیت معمولی کتاب بود. شاید حدودا یک ماه باشه کل مجموعه رو دارم میخونم، ولی عمیقا مثل پسر نداشته ام، مثل برادر نداشته ام دوستش داشتم و خواهم داشت.

امیدوارم شماهم درک کنید، اینکه چقدر، واقعا دلم براش تنگ خواهد شد. حداقل، اینبار مرگش دست خودش بود. میدونست که کار درست همینه، هممون میدونستیم. ولی ای کاش نبود … ای کاش تامارا اونی بود ک میمیرد …

خیله خب، فضا خیلی غمی شد، بریم درباره حماقت های کال و جسپر در زمینه رومنس صحبت کنیم😂 جوری که جسپر قیافه میگرفت و نظر میداد، وای خدا واقعا این موجود لجنده.و کال، که ازش کمک میگرفت. ینی قشنگ خود پت و مت ان! یاد اون ضرب المثل کوری عصاکش کور دگر شود میفتادم😂 بعد اون سلیای عوضی که به جسپر گفته یا من یا کال! خب معلومه ک کال عنتر خانوم! و جسپر، که واقعا سورپرایزم کرد. خیلی دوست داشتنی و خره. همیشون همینن ( جز، البته، تامار 🙄)

اینقدر از تامارا خوشم نمیاد که حتی نمیخوام درباره رابطه اش با کال صحبت کنم! دختره عنتر پسرمو ول کرد رفت! هیچ توضیح یا بهونه ای هم وجود نداره. میتونست به کال بگه و نگفت. میتوست به رون بگه بره به مجیستریوم بگه ولی اینکارو نکرد. و میدونین، شاید تنها جایی که احساسات کال رو درک نمیکردم، در مقابل تامارا بود. دختره شاید خوشگل باشه و پولدار و همه چی، ولی برای ادمی مث کال، واقعا مناسب نیست. عنتر.

چیزی که به چشم من خیلی اومد، نیاز وحشتناک بچه های این کتاب به تراپی بود! کال از اعتماد به نفس به شدت شدید رنج میبره، که کافیه فقط ببینمش، اینقد میگیرم میچلونمش تا بفهمه هیچیش نیست، خیلیم پرفکته، و لیاقت همه چیزای پرفکت رو هم داره! ارون، خب، خدابیامرزه اش، ولی اونم زندگی سختی داشته، الکس ک سایکو شد از دست رفت، جسپر بیش از فک میکنه چیز خاصیه، تامارا هم ک اصن جنسش خرابه درست بشو نیس. ولی مهمتر : همشون طی این دو جلد ( 3و4 ) تراماتایزد از *** بودن!

پی نوشت :

لینک دانلود پی دی اف زبان اصلی این کتاب : مجیستریوم نقاب نقره ای

یچیز دیگه هم به طرز غریبی به چشمم میومد : کال از قدرتاش استفاده نمیکرد. خیلی جاها میتونست روح الکس یا جوزف یا هرکسیو رو لمس کنه و در بره، یا هرچی، ولی نمیکرد. نمیدونم چرا، شاید چون در این صورت دیگه کتاب این وقایا رو به دنبال نمیداشت! ولی به نظرم خوب میشد اگه استفاده میشد.

تمام چپتر اول و اخر رو موقع گوش دادن اهنگ runaway از ارورا میخوندم، اینجوریه ک الان دارم گوشش میدم و صحنه های مجیس میاد جلو چشمم و میخوام بشینم یدور از اول زار بزنم. اونقدری که اگه الان دریاچه ارومیه زندگی میکردم، دریاچه احیا شده بود.

توی پست جلد قبل، گفتم همیشه همه چیز درباره ارون بود و کال هیچوقت قهرمان نبود. اما حتی اینجا هم اشتباه میکردم. برعکسشون رو ارون موقع پس دادن روح کال بهش گفت و حقیقتا، شاید تاثیرگذارترین دیالوگ کل کتاب یا کل مجموعه بود …

امبر توی انیمیشن المنتال زیادی وایب خواهر تامارا، رون رو میده 🙂

14 دیدگاه دربارهٔ «مجیستریوم نقاب نقره ای»

      1. منم به خاطر کار های تامارا از دستش خیلی کفری بودم ولی آخرش که بهم رسیدن به بهترین اتفاق بعد غصه خوردن برای ارون بود

  1. وای خیلی شبیه همیم تو این مجموعه
    سانسور هارو حدس زده بودم اکثرا
    منم از تامارا و صد البته سلیا خوشم نمیاد مخصوصا تو جلد آخر ک کلا منفور ترین کاراکتر ها سلیا بود
    اینکه گفتی کن چرا دوستاشو کشت.( وی لبخندی شیطانی میزند*) جلد آخر مفهمیم ک…اسپویل نمیکنممم خودت بخون
    و آرون…عاقبت این بچه خیلی عجیب تموم میشه
    کال…هر چی در توصیف این بچه بگم کمه…از بدو تولد نفرین شده بود بیچاره بچم. همونطور ک قبلا گفتم از خیلی جهات هم نظریم

  2. ها ی چیزم ک یادم رف بگم
    اندینگ کتاب
    چطوری بگم…خیلی خیلی بهتر میتونست تموم شه یعنی بد نبود ول انگاری نویسنده ها کلا کپ کرده بودن که این جلد دیگ آخرشه جمع بندی کنیم پاشیم بریم…آخر این گروه سه نفره میتونست جالب‌تر تر باشه

    1. negar

      تا الان دو نفر رو دیدم ک از اندینگ راضی نبودن ( با احتساب تو درواقع ). دارم جلد 5 رو میخونم، ببینیم چطور بشه

  3. ولی به نظرم ماجرای تامارا و کال خلاقانه بود ، چون اکیپ اینطوری تو کتاب‌ها زیاد هست ولی آخرش اون دو فردی که اینجا آرون و تامارا بودن با هم میشدن ولی اینجا کال و تامارا رو داشتیم

  4. وای یعنی هرچی از حق بودن حرفات درباره تامارا بگم کم گفتم..اصلا ببین از جلد ۱ تا ۳ خیلی ازش بدم میومد تازه دیدم نسبت بهش داشت تغییر میکرد که تر زد توش:))) 🙂😭😭 آخه اسکل خودشم فاز خودشو نمیدونه کالو ول کرده رفته بعد پیش بقیه جادوگرا طرفداریشو میکنه…مخصوصا چپتر آخر که مثلا واسه کال داشت گریه میکرد و میگفت زنده بمون و فلان میخواستم بکوبم تو دهنش..الحق که لیاقت کالو نداره

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Scroll to Top
به بالای صفحه بردن